پير مغان
پير مغان
پير مغان
كه بسته بودم با پير مى فروش
در ســـال قبل؛ تــــــازه نمودم دوباره دوش
افسوس آيــــدم كه در اين فصل نوبهار
ياران ، تمام، طـــــرف گلستان و من خموش
من نيز با يـــكى دو گُلنـــــــدام سيمتن
بيرون روم به جانب صحرا به عيش و نوش
حيف است اين لطيفه عمر خــداى داد
ضـــــــايع كنــــم به دلق ريايىّ و ديگجوش
دستى به دامـــــن بت مه طلعتى زنم
اكنون كه حاصلم نشد از شيخ خرقه پوش
از قيل و قــال مدرسهام حاصلى نشد
جـــــــز حرف دلخراش، پس از آنهمه خروش
حالـــى به كنج ميكده با دلبرى لطيف
بنشينم و ببندم از اين خلق چشم و گوش
ديگـــر حديث از لب «هندى» تو نشنوى
جـــــز صحبت صفاى مى و حرف مىفروش
منبع:www.imam-khomeini-isf.com
/س
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}